شاه عباس بزرگ
شاه عباس یکم صفوی | |
---|---|
نگاره شاه عباس کبیر، اثر یک نقاش ایتالیایی
|
|
دوران | ۹۶۵ - ۱۰۰۷ خورشیدی ۹۹۶ - ۱۰۳۸ قمری ۱۵۸۷ - ۱۶۲۹ میلادی |
تاجگذاری | ۱۵۸۷ میلادی جمادیالاولی ۹۹۶ (قمری) قزوین |
نام کامل | ابوالمظفر شاه عباس بن شاه محمد میرزا صفوی الحسینی الموسوی |
لقب(ها) | شاه عباس بزرگ شاه عباس صفی فاتح بغداد |
زادروز | ۷ بهمن ۹۴۹ خورشیدی ۱ رمضان ۹۷۸ (قمری) ۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ (میلادی) |
زادگاه | هرات |
مرگ | جمعه ۳۰ دی ۱۰۰۷ خورشیدی ۲۴ جمادیالاول ۱۰۳۸ (قمری) ۱۹ ژانویه ۱۶۲۹ (میلادی) |
محل مرگ | باغ چهلستون اشرف (بهشهر،مازندران) |
آرامگاه | امامزاده حبیب بن موسی، کاشان |
پیش از | شاه صفی یکم |
پس از | شاه محمد خدابنده |
همسر | یاکهان بیگم |
همسران | مهدیعلیا بیگم اَغلانپاشا بیگم فخرجهان بیگم لیلیسلطان بیگم |
دودمان | صفویان |
پدر | شاه محمد خدابنده |
مادر | خیرالنساء بیگم |
فرزندان | زبیده بیگم محمدباقر میرزا محمدرضا میرزا امامقلی میرزا |
دین | اسلام، شیعه دوازدهامامی |
شاه عباس یکم (زادهٔ ۹۷۸ ه.ق - درگذشتهٔ ۱۰۳۸ ه.ق / ۱۵۷۱ - ۱۶۲۹م)، معروف به شاه عباس بزرگ، نامدارترین پادشاه دورهٔ صفویان است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که از سال ۹۹۶ ه.ق تا زمان مرگش، به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار بر ایران شهریاری نمود. او به معماری، موسیقی،نقاشی و شعر علاقه داشت و میدان نقش جهان، عالیقاپو، بخشهایی از عمارت چهلستون، چهارباغ و سیوسهپل از آثار بهجای مانده از دوران سلطنت وی هستند. شاه عباس فردی سخت گیر و جدی بود. هیچ گونه رحمی با متخلفین نداشت و با مجازاتهایی بسیار سخت با آنان برخورد میکرد و این کار او باعث امنیت در جادهها و شهرها شد.
شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف دولت عثمانی بود و همچنین در شمال شرق ایران نیز خراسان جولانگاه ازبکها شده بود. در داخل کشور نیز طی ۱۲ سال پس از مرگ شاه تهماسب و در دوران پادشاهی شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده، قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود. دستهبندیهای قبیلهای قزلباشان مجدداً به شکل افزایندهای بروز کرده و دوگانگی میان ترکان و تاجیکان (مردم غیر ترک) شدت پیدا کرده بود. در نتیجه این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشه منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج گردیده بود. شاه عباس با اولویت بندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش سلسله صفویه را به اوج قدرت، شکوه و عظمت برساند.
عباس میرزا به همراه علیقلیبیگ گورکان شاملو در جنگهای خراسان محاصره قلعه نیشابور، محاصره قلعه تربت و نبرد تیرپل علیه پدرش شاه محمد خدابنده (شاه وقت) جنگید. وی در هجده سالگی قزوین را متصرف شد و در نهایت خود را شاه ایران خواند.
شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آنکه خیالش از حمله پیشدستانه امپراتوری عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیماننامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریه کنونی را به آنان واگذار کرد. سپس به بهینهسازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش استانها پرداخت. او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با دولت عثمانی درآمد. او در سه نوبت با عثمانیها جنگید و در هر سه بار پیروز شد. همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد. از واپسین لشکرکشیهای او میتوان فتح قندهار و آزادسازی جزیرهها و بندرهای خلیج فارس از نیروهای پرتغالی را نام برد. در زمان شاه عباس درآمد دولت ایران بالا رفت و بازرگانیبا کشورهای اروپایی و چین افزایش یافت. او بسیاری از نقاط ایران را آباد کرد و بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.
شاه عباس در گذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ حتی گفته شده که یکی از پسران شاه عباس از دربار گریخت و در تاریخ محو شد بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایستهای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.
نام اصفهان پیوسته با اسم شاه عباس همراه بوده و اغلب آثار باستانی و عمرانی شهر اعم از آب انبارها، مادی ها، پل ها، خیابان ها، تفرجگاه ها، کاخ ها، مساجد، مدارس، معابد، بازارها و باغها و میدانها به نام این بزرگ ثبت شده است
زندگینامه
کودکی تا تاجگذاری
عباس میرزا شب دوشنبه اول ماه رمضان سال ۹۷۸ هجری قمری درهرات از فخرالنساء بیگم (دختر میرعبدالله خان والی مازندران) زاده شد.
شاه طهماسب با الهامگرفتن از بیت زیر نام نوزاد را عباس نهاد:
عباس علی است شیر غازی | سر دفتر لشکر حجازی |
شاه عباس در کودکی «عباس میرزا» نام داشت و در دو سالگی والیهرات شد.
مسیر عباس برای تکیه بر تخت شاهی هموار نبود و آنچه او در سالیان اولیهٔ زندگی تجربه کرد از عوامل جنبهٔ به طور بیمارگونه بدگمان سیرت او بود، که روابط او با پسران خودش را تلخ کرد. تنها یک اتفاق تاریخی بود که باعث شد عباس از دچار شدن به سرنوشت عموها و دیگر خویشانش که حداقل نه تن از آنان توسط عموی تاجدارش اسماعیل دوم کشته یا کور شده بودند، نجات یابد. در واقع او دستور قتل عباس، که در هرات بود را داده بود که خود توسط گروهی از امرای قزلباش در ۱۳ رمضان ۹۸۵/ ۲۵ نوامبر ۱۵۷۷ ترور شد. پیک دومی گسیل شد تا حکم اول را فسخ کند؛ به هر روی اگر علی قلی خان شاملو والی هرات، که بعدتر نگهبان و للهٔ اسماعیل شد جرات نکرده بود حکم را تا جایی که میتوانست به تأخیر بیندازد، پیک هم بیش از حد دیر رسیده بود. سلطان محمد شاه پدر عباس جانشین اسماعیل دوم شد. او مردی غیردنیایی، کناره گیر و دچار ضعف بینایی بود که تحت سیطرهٔ همسرش مهد علیا و دستهای از سران ترکمان و قزلباشان تکلو قرار داشت. در ربیعالاول ۹۸۹/ آوریل-مه ۱۵۸۱ که عباس ده سال داشت، گروهی از امرای قزلباش رقیب از طوایف استاجلو و شاملو به شاهزادهٔ جوان سوگند وفاداری خوردند و در خراسان علم طغیان برافراشتند. به نام عباس سکه زده شد و نام او در خطبه برده شد. با رسیدن یک سپاه شاهی به خراسان ائتلاف شورشیان شکسته شد و علی قلی خان شاملو دگربار به شاه و جانشین او حمزه میرزا، برادر عباس سوگند وفاداری خوردند.
در ۹۹۳/۱۵۸۵ رهبر جاه طلب قزلباش مرشد قلی خان استاجلو، والی خواف و باخرز، مشهد را تسخیر کرد. وقتی علی قلی خان شاملو به مقابله برخاست، او به نزاع پرداخت و در جریان نبرد، شاهزاده عباس جوان را ربود. تلاشی برای کودتا در پایتخت، قزوین، از سوی جناح ترکمان-تکلو به نیابت از طهماسب دیگر برادر عباس توسط حمزه میرزا سرکوب شده بود. در پی ترور حمزه میرزا حین نبرد علیه عثمانیها، جناح استاجلو در قزوین ادعاهای ابوطالب دیگر برادر عباس را به عنوان وارث تاج و تخت قبول کرد ولی تلاشی برای گماردن او بر تخت نیز بی ثمر ماند.
در این زمان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۶/ دسامبر ۱۵۸۷ موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که میترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان و ذوالفقارهای فارس را به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقیمانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۱۰ ذیالقعده ۹۹۶/ ۱ اکتبر ۱۵۸۸ سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد.
سالیان آغازین
در سال ۱۰۰۷ هجری قمری (۱۵۹۸) دو نفر از نجیبزادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی ورابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. برادران شرلی که در خدمت آرلآف اسکس از سرداران مقتدر انگلستان بودند، مأموریت یافتند برای جنگ با عثمانیها خود را در اختیار دولت ایران قرار دهند، و نیز برای بازرگانان انگلیسی امتیازاتی بگیرند. هیئت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آنها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک، یعنی دشمنی با عثمانی گسترش داد.
شاه عباس اندک زمانی پس از رسیدن به پادشاهی عزمش را برای حکومت گری دو فاکتوعلاوه بر دو ژور نشان داده بود، ولی زمان نیاز بود تا ارتش را به حد کافی بسازد تا بتواند علیه دشمنان اصلی دولت صفوی، ازبکان در شرق و عثمانی در غرب، حمله کند. در شرق، صفویان دچار شکست از پی شکست بودند؛ مشهد سقوط کرده بود، سیستان دچار تاخت و تاز بود، قندهار که از ۹۴۳/۱۵۳۷ در دست صفویه بود در ۹۹۹/۱۵۹۰–۹۱ به دست مغولان افتاد. در ۱۰۰۶/۱۵۹۸ عبداله خان رهبر برجسته ازبک درگذشت و درگیری درونی این سلسله را تضعیف کرد. شاه عباس حمله کرد ازبکان را در محرم ۱۰۰۷/ اوت ۱۵۹۸ تار و مار کرد و هرات را که ده سال در دست دشمن بود باز به چنگ آورد. تازه در ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵–۰۶ بود که به حد کافی احساس قدرت کرد که با عثمانی ستیز کند و آنگاه سریع و موفق این کار را انجام داد. در پی حصول یک پیروزی بزرگ در صوفیان در نزدیکی تبریز، او کارزارهای پیاپی را ادامه داد تا آخرین سرباز عثمانی را از خاک ایران طبق پیمان آماسیه (۹۶۲/۱۵۵۵) بیرون کند و در سراب با عثمانیها در ۱۰۲۷/۱۶۱۸ قرارداد صلح را امضاء کند. شاه عباس در نبرد صوفیان خود را به عنوان فرماندهی با قابلیت کامل نشان داد، به خوبی از نیروهایش که در شمار و تسلیحات از عثمانیها پایینتر بودند استفاده کرد و در لحظههای بحرانی نیروهای ذخیره اش را به میدان فرستاد.
اصلاح سازمانهای لشکری و دیوانی
مشخصهٔ سالهای شکلگیری قدرت شاه عباس جناح گرایی عشایر قزلباش است. شاه جوان دیده بود که امرای رقیب چگونه او و سه برادرش را چون مهرهای برای پیشبرد جاه طلبیهایشان به کار برده بودند. او نمیتوانست درخصوص بی رحمی آنان تردید کند. او قتل نگهبانش که او را در سن شش سالگی بی دفاع گذاشته بود را دیده بود؛ او دیده بود آنان مادرش را در ۹۸۷/۱۵۷۹ و میرزا سلمان وزیر را که قدرتشان را به چالش کشیده بود، در ۹۹۱/۱۵۸۳ در غوریان کشته بودند. این واقعیت که در این هنگام شاه و ولیعهد و برادرش حمزه میرزا قدرتی برای دفاع از وزیر در برابر کینهٔ قزلباشها نداشتند باید تأثیری فراموش ناشدنی بر شاهزاده گذاشته باشد. شاه عباس از لحظهٔ به دست گرفتن قدرت، فهمید که باید اقتدارش را بر قزلباشان اعمال کند یا ابزار آنان باقی بماند؛ ولی قزلباشان همچنان بدنهٔ استحکام نظامی دولت صفوی بودند، اگر او تضعیفشان میکرد، دولت را تحلیل میبرد. او نمیتوانست در زمانی که عثمانیها مناطق وسیعی از خاک ایران در شمال غرب را در اختیار داشتند-مناطقی که در دورهٔ دو تن از پیشینیانش تسخیر کرده بودند- از پس چنین اقدامی برآید. راه حل او تشکیل یک ارتش منظم نوین متشکل از استخدام شدگان از ردههای غلامان خاصه شریفه (غلامان شاه) بود. این غلامان مسیحیان گرجی، ارمنی و چرکسی بودند که در لشکرکشیهای صفوی به قفقاز اسیر شده بودند (شمار اندکی از اشراف گرجی داوطلبانه به سپاه صفوی پیوسته بودند)، به اسلام گرویده بودند و در دربار و دولت برای خدمت تربیت شده بودند. غلامان از نظرات گوناگون مشابه کاپی کولاری عثمانی بودند با این تفاوت که از طریق استخدام معمول به کار گرفته نشده بودند. وفاداری علامان به شخص شاه بود، نه به یک قبیله و نتیجتاً در منازعات شاه با قزلباشان حمایت ارزشمندی از وی به عمل میآوردند. مثلاً غلام الله وردی گرجی موافقت کرد در ترور مرشد علی قلی خان استاجلو که بیش از حد قوی شده بود، شرکت جوید؛ و با این کار نخستین گام را در راه تبدیل شدن به قویترین مرد در حکومت صفوی پس از شاه برداشت. ایجاد سپاه غلامان، در کوتاه مدت راه حل مؤثری برای مشکل شاه بود. در بلند مدت، منشأ ضعف حکومت از آب درآمد، زیرا غلامان در تحلیل نهایی، از کیفیتهای جنگی قزلباشان برخوردار نبودند.
ایجاد یک ارتش دائمی باعث بروز مشکلات مالی شد. نیروهای قدیمی قبیلهای به هنگام نیاز توسط سران قبایلشان که همزمان والی ولایات نیز بودند و مجاز بودند از درآمد ولایات برای پرداخت هزینهٔ تجهیز جنگجویان مورد نیاز استفاده کنند فراخوانده میشدند. تنها بخش اندکی از مالیاتهای پرداخت شده در ولایات به خزانه شاهی میرسید. شاه عباس این بار نیز راه حلی کوتاه مدت یافت، ولی در بلند مدت این کار بدل به یکی از عوامل اصلی افول صفویه شد. شاه شمار تعداد بیشتری از ولایات ممالک را بدل به اراضی خاصه (تاج) کرد تا بودجهٔ کافی برای سپاهیان جدید فراهم آید؛ در اراضی خاصه او مباشرین مالی برگمارد که مالیات جمعآوری کرده مستقیماً به خزانهٔ شاهی واگذار میکردند. این سیاست، که توسط جانشینانش ادامه یافت، توازن بین قزلباشان و غلامان را برهم زد و بدین ترتیب استحکام نظامی پادشاهی را به طور جدی تضعیف کرد.
ایجاد نیروی غلامان به عنوان نیروی سوم امکان شاه برای مدیریت بین عناصر رقیب قزلباش و تاجیک (فارس) در حکومت را افزایش و منجر به بازسازماندهی قابل توجه نظام دیوانی صفوی شد. تا پایان حکومت شاه عباس، غلامان حدود یک پنجم مناصب عالی اداری را اشغال کرده بودند و این نسبت در دورهٔ جانشینان او افزایش پیدا کرد. مناصب جدید بازتاب دهنده اهمیت فزایندهٔ غلامان بود. دارندگان دو تا از این مناصب قوللر آقاسی (فرمانده هنگ غلامان) و تفنگچی آقاسی (فرمانده هنگ تفنگداران) در بین شش مقام بالای حکومتی بودند. شاه عباس به جای منصب امیرالامرا منصب سردار لشکر را ایجاد کرد؛ نامی که مؤید غلبهٔ عناصر فارسی در حکومت صفوی است، ولی این منصب در آغاز به طور طعنه آمیزی به غلام گرجی الله وردی خان واگذار شد. بعدتر، شاه عباس عنوان باستانی ایرانی سپهسالار را احیا کرد تا نشانگر فرمانده کل نیروهای مسلح باشد، این بار نیز یک غلام – قارچاقای خان ارمنی-بدین سمت منصوب شد. شاه عباس با این سیاست توانست نیروهای مسلح را بار دیگر به صورت یک بدنه پیوسته متحد کند و از اختلافاتی که ممکن بود در نتیجه انتصاب یک ترک یا فارس به منصب فرمانده کل به طور اجتناب ناپذیری رخ دهد جلوگیری کند.
دیگر تغییرات دارای اهمیت نسبی در دوره حکومت شاه عباس عبارت بودند از افزایش تمرکز امور دیوانی یا جدایی بیشتر نهادهای سیاسی و دینی. مثلاً جایگاه وزیر، رئیس دیوان سالاری و نمایندهٔ اصلی عناصر فارسی در دولت مرکزی ارتقاء پیدا کرد؛ مشخصهٔ این تغییر گرایش به اطلاق عناوین تشریفاتی چون اعتمادالدوله یا صدر اعظم به وزیر بود. در مقابل، عنوان وکیل (در اصل وکیل نفس نفیس همایون) که منشأش به ریشههای تئوکراتیک اوایل حکومت صفوی برمیگشت و به صاحب آن یک جایگاه ویژهٔ خاص به عنوان یار غار شاه میداد پس از ترور مرشد قلی خان استاجلو به مرور از رده خارج شد. از اهمیت منصب صدر، که در اصل توسط شاه اسماعیل برای تابعِ اقتدار سیاسی نگاه داشتن طبقات مذهبی طراحی شده بود، کاسته شد؛ در نتیجه، به قدرت مجتهدان افزوده شد.دیوان بیگی وظیفهٔ وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعهنویس مأمور تحریر فرامین سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی باشی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچیباشی، قوللر آقاسیباشی و تفنگچیباشی امرای ارشد ارتش بودند.
اصلاحات دیوانی شاه عباس به دولت صفوی استحکام و نیرو بخشید. توازن ظریفی که او بین افراد یا عناصر گوناگون در نظام- ترکها، فارسها، و قفقازی ها-ایجاد کرد رمز موفقیت او بود. گرچه پیشینیانش نتوانسته بودند این توازن را برقرار کنند، شاه عباس با نتایجی نهایتاً فاجعه بار، حکومت را در چنان جایگاه استواری قرار داد که تشکیلاتش، به مدت حدوداً یک قرن پس از مرگش، بیشتر به دلیل جنبشی که او پدیدآورده بود به کارکردن ادامه دادند.
ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رستهٔ «منظمی» از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب میشدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار نفر تشکیل میشد که هم از پیادهنظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران میکرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از ۱۲ هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریف» متشکلی از ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ میشد. برخی نویسندگان گفتهاندبرادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای اولین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاحهای آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگهای فتیلهای، شمخال و قرابینهای میشد که همه را تفنگ مینامیدند.
هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید عده قزلباشان شصت هزار نفر بود که وی آن را به سی هزار نفر کاهش داد.[نیازمند منبع]
در مقابل قزلباشها که جز از رؤسای خودشان از هیچکس اطاعت نمیکردند، با مشورت برادران شرلی نیرویی مرکب از دههزار سواره نظام و دوازده هزار پیادهنظام از افراد گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، تأسیس نمود و نام آنها را «شاهسون» (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آنرا خود به عهده گرفت. عده شاهسونها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.
کاستن از اهمیت صوفیه
مشکل چگونگی داخل کردن سازمان صوفی طریقت صفویه؛ که شاه مرشد کامل (هدایت کنندهٔ عالی معنوی) اش بود، در حکومت از آغاز حکومت صفوی در ۹۰۷/۱۵۰۱ حاد باقیمانده بود. از آنجا که پیشینیان شاه عباس نتوانسته بودند این نظام مذهبی را در دیوان سالاری دولتی ادغام کنند، سازمان صوفی بدل به چیزی مربوط به گذشته شده بود که به طرزی فزاینده معنای خود را از دست میداد. اعتبار خلیفه الخلفا، رئیس این سازمان پس از شاه که گاهوبیگاه اقتدار شاه را به چالش میگرفت نیز چنین بود. چنین چالشهایی معمولاً با توسل شاه به اصول صوفیگری حل میشد و آزمونی از وفاداری به خود او بود؛ بنابراین شاهان صفوی تبعیت تلویحی مرید از پیر را از صحنهٔ مذهبی به سطحی سیاسی، به صورتی از رای اعتماد به خودشان به عنوان پادشاه، منتقل کرده بودند. در اوایل حکمرانی شاه عباس اول (۹۹۸/۱۵۹۸–۹۹) صوفیان آخرین چالش جدی خود را نسبت به اقتدار شاه وارد کردند و سرکوب شدند. شاه زان پس تلاش کرد اهمیت شان را با نادیده گرفتنشان و تحقیر آنان کم کند.
حملات به گرجستان و قتلعام و تبعید گرجیها
از سال ۱۰۱۳ تا ۱۰۳۴ هجری قمری، شاه عباس و سردارانش ۱۰ مرتبه بهگرجستان حمله کرده و (طبق منابع فارسی) طی این حملات ۹۰٬۰۵۰ یا ۱۰۰٬۰۵۰ گرجی را قتلعام کرده و ۱۸۱٬۵۰۰ گرجی را به اسارت گرفته و به ایرانتبعید کردند؛ که ۷۰٬۰۰۰ یا ۸۰٬۰۰۰ تَن از کشتهها و ۱۳۰٬۰۰۰ تَن از اسرای تبعید شده به ایران مربوط به حملهٔ شاه عباس به گرجستان در سال ۱۰۲۵ هجری/۱۶۱۶ میلادی است.(در منابع گرجی، تعداد کشتهها ۱۰۰٬۰۰۰ و تعداد اسرا ۱۵۰٬۰۰۰ ذکر شدهاست)
اسکندر بیک ترکمان دربارهٔ حملهٔ سال ۱۶۱۶ میلادی اینگونه نوشتهاست: «آنچه از قتل و غارت و نهب اسرا و خرابی الکائ و ویرانی بیوت و مساکن بر سر نصاریکاخت آمد معلوم نیست که از ظهور اسلام الی الان در زمان هیچیک از پادشاهان ذیشوکت دیار اسلام ایشان را چنین حادثه پیش آمده باشد و آن ملک بدینسان ویران شده باشد.»
گارسیا د سیلوا در سفرنامهٔ خود اینگونه نوشتهاست: «این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا اوست که پس از ویران کردن گرجستان ساکنان بینوای آن را به بردگی اینچنین رسوا کشانیدهاست.»
پیترو دلاواله نیز در سفرنامهٔ خود نوشتهاست: «حقیقتاً مشاهدهٔ سرنوشت مردمان بیچارهای که از هر دو طرف (ایران و عثمانی) دائماً کشته میشوند یا به اسارت میروند و وجود این همه بدبختی و بیچارگی موجبات کمال تأثر انسان را فراهم میکند.»
جنگ با ازبکان
در زمان صفویه ازبکان پیوسته به خراسان میتاختند و آنجا را غارت میکردند. وقتی شاه عباس به سلطنت رسید ازبکان مشهد را تصرف کرده و دوباره به درون خاک ایران میتاختند و تا اسفراین پیشروی کردند.
در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک درگذشت و پسرش عبدالمومن خان نیز به قتل رسید. بدین ترتیب شاه عباس در ۲۵ ذیالحجه سال ۱۰۰۶، «برهنه پای و گشاده پیشانی به همراه سپاهیان وارد مشهد شد». با این وجود هنوز ازبکان به قصد غارت به سر حدات شمال شرقی ایران میتاختند تا این که ارتش ایران در نواحی هرات آنان را در هم کوفت. همچنین سر مقتولین را به قزوین فرستادند که تعداد آنها را از ۱۷۰۰ سر تا ۲۰۰۰۰ سر نوشتهاند.
شاه عباس برای ایجاد مانع بر سر راه ازبکان چندین هزار خانوار کرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاند. پس از چندی باز ازبکان به جانب خراسان هجوم آوردند و این بار شاه عباس با هفتاد هزار نفر به خراسان لشکرکشید.
پس از چندی تألم خان برادرزاده عبدالله خان به سرکردگی ازبکان رسید و با سیصد هزار نفر به خراسان حمله کرد و در هرات مقر ساخت؛ بنابراین سپاه ایران با یکصد هزار نفر سپاهی به هرات حمله کرد و در این نبرد ازبکان شکست خوردند و تألم خان کشته شد. همچنین دوازده هزار نفر از مردان و زنان ازبک به دست ایرانیان اسیر شدند.
شاه عباس در سال ۱۰۳۰ به منظور تصرف قندهار به خراسان آمده و همین که شاه به خراسان نزدیک شد ازبکان طلب عفو کردند و شاه با این شرط که آنان تا ابد از در دوستی با ایران وارد شوند آنان را بخشود.
- انتقال پایتخت به اصفهان
شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۱۷/ ۱۵۹۸ پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد میشد که از میان باغها و عمارتهای مشهور به هزارجریب میگذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ میگذشت، به میدان عظیم مستطیلی شاه میرسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلا واله که شرحهای ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار میگرفت.
معاهده صلح استانبول
ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از قتل حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخشهایی از آذربایجان و حتی لرستان و خوزستان را زیر پنجهٔ خویش درآوردند و تا کرانهٔ نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش شرایط سنگین عثمانیها داد و حاضر به برنهادن پیماننامهٔ صلح شد. شاه عباس با این تاکتیک چند سالی برای نوینسازی نیروهای ایران و بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته زمان خرید. مذاکرات دربارهٔ برنهش پیمان صلح سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیماننامهٔ صلح استانبول در ۲۱ مارس ۱۵۹۰ (۹۹۹ هجری قمری) فرجامید. به موجب این قرارداد شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استانهای ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با قلعه نهاوند در دست عثمانیها به جا ماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از لعن خلفای سهگانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا به عنوان گروگان در دربار عثمانی باقی بماند .سپس شاه عباس با بهرهجویی از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.
کشتار نقطویان
نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضلالله استرآبادی مؤسس فرقه معروف حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به دلیل خودپسندی و نافرمانی طرد شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز شهرت یافت. اگر چه از او و پیروانش در کتب تاریخی عصر او یادی نشده ولی تحقیقات بعدی، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک معرفی کردهاند. او با تیمور لنگ معاصر بودهاست. محمود شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نامی مخصوص دادهاست.
بنابر عقاید ایشان: «مادر و برادر و خواهر و پسر و دختر و تمام منهیات مباح دانسته شدهاند.»
تعقیب و کشتار آنان از زمان سلطنت شاه تهماسب اول شروع شده و در زمان شاه عباس به اوج خود رسید. شاه عباس آنقدر در کشتار آنان افراط کرد که جلال الدین محمد اکبر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.
شورش خان احمد گیلانی
خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود علم طغیان برافراشت. بدین ترتیب شاه با سی هزار نفر به گیلان لشکر کشیده و آنجا را گرفت.[خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال ۱۰۰۵ هجری در بغداد درگذشت.
شورش میر شاه وردی خان لر
شاه وردی خان والی لرستان نسبت به شاه عباس طغیان کرد و خراج نپرداخت. شاه عباس در رأس سی هزار سوار به منطقه تاخت و آنجا را تصرف کرد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه وردی خان کرد. آنان والی لرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه اعدام شد.
لشکرکشی شاه عباس به طبرستان
در سال ۱۰۰۵هجری که سال دهم جلوس شاهعباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجرهنامهاش به میر قوامالدین مرعشیمیرسید، طبرستان را ملک موروثی خود میدانست برهمین اساس تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.شاه عباس به نقل از کتاب عالم آرای عباسی چنین میپنداشت: «چون طبرستان که مشمول مازندران بهشت نشان است ملک طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میر عبدالله خان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظلاللهی است که نسبت او به سید قوامالدین معروف بهمیربزرگ که در طبرستان خروج به سیف کرده مالک آن مملکت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذکور که شایسته تصرف ملک موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثاً و اکتساباً شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است که در میانه جمعی از امراء آن ولایت به تخصیص سید مظفر مرتضایی(ساری) و الونددیو(سوادکوه) و ملک بهمن پادوسبانی انقسام یافته بود و به مکرر از ایشان بیادبیها و کفران نعمت به ظهور رسیده هرکدام به ولایتی رقم اختصاص کشیده به تغلب متصرف بودند…» در پایان این جملات نیز مؤلف اینگونه نگاشته که شاهعباس میخواهد سرزمین آباء و اجدادیش را پس بگیرد. البته در این نگاشته و پنداشتهها نقوص بسیار است چنانچه پادوسبانیان صدها سال پیش از مرعشیان در غرب طبرستان ساکن شدند و اصلاً مرعشیان بر سوادکوه واقف نبودند و… که اینها نشا از بیاطلاعی شاه و بزرگان ایران در آن روزگار میدهد و شاهعباس فقط غارت طبرستان (که در نگاشتههای بالا آن را بهشت نشان خوانده) را در سر داشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانهای برای این عمل بوده.
ملک بهمن دوم
در عالم آرای عباسی آمدهاست: وقتی فرهادخان -که بزرگ لشکر شاهعباس بود- به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمیخواهد قلعه را نگهدارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند؛ ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام میداد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آنها به لاریجان نرسد. با اینحال مردم طایفهٔ تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار میکردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در اینحال که قلعه فتح نمیشد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصیاش (ازدارهکله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا براثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که میدید قزلباشها میخواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملک بهمن اضافه شود یا با شاهعباس متحد گردد. بر همین اساس شاهعباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمیتواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاشهای فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاهعباس قزلباشها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملک بهمن که آنها را در حال خیانت دید همه ریشسفیدان را به سیاهچال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلاً به خاطر ایشان از ملک بهمن پیروی میکردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راههای مخفی قلعه را به قزلباشها نشان دادند. ملک بهمن که فردی چربزبان و حیلهگر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباشها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه ۱۰۰۶هجری نزد شاهعباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی (که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش (ملک سلطان حسن) ملک بهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفهٔ تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباشها قتلعام شدند.
خویشاوندان ملک بهمن
هنگامیکه ملک بهمن عازم اصفهان و در حال ترک جهان بود اولاد او در قلعه دشمنکور بودند. ملک بهمن همه ثروتش را در این قلعه پنهان کردهبود. پسر ملک بهمن که کیخسرو نام داشت آن زمان ۱۷ساله بود و آخرین بازماندهٔ ملکان لاریجان بود. وی نیز تسلیم شد و سرانجام در قزوین بدست شاهعباس بهقتلی ناجوانمردانه رسید.
ملک جهانگیر چهارم
دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نام داشت. در زمان حکومت شاهعباس شاه این شاخه ملک جهانگیر لقب داشت. شاهعباس پس از اشغال لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی اللهقلی بیکقورچی باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت.پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عدهای از مردمان شهر نزد قورچیباشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران اطعام فراوان آماده میکردند و به آنها خدمات بسیار ارائه میداشتند. قورچیباشی همان ابتدا نامهای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداریها هیچگاه تا به حال از شاهان خود دست نمیکشند و شاید حیلهای در کار باشد ولی قورچیباشی پس از مشاهده خدمات ایشان به آنها معتمد شد. روزی که قورچیباشی به حمام رفته بود، رستمداریها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام آماده میشدند در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همهکس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همهٔ آنها صادر شد و همهٔ آنها بهقتل رسیدند. پس از این ملک جهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعهٔ دیگری شتافت و از آنجا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه میگشتند، عدهای صوفی آنها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشتهشدند و ملک گریخت سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچیباشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاهعباس برد و در تاریخ یکشنبه بیستودوم جمادیالثانی سال ۱۰۰۶هجری سلسله ۹۸۴سالهٔ پادوسبانیان منقرض گشت.
جنگ اول با عثمانی
شاه عباس نه تنها دشمنی دیرینه بین حکومت صفویه و عثمانی را ادامه میداد بلکه از دولت عثمانی کینهٔ بسیار شدیدی در دل داشت. حکومت عثمانی پس از فتح تبریز، قزل باشان را تحریک کرده و باعث شدند که قزل باشان به قتل (خیر النسا بیگم) مادر شاه عباس دست بزنند. گرچه شاه عباس در این واقعه کوچک بوده ولی همواره سعی داشتهاست که انتقام این واقعه را از عثمانیها بگیرد. واقعه ای دیگر که در رفتار عباس با ترکان عثمانی نقش داشت، ارتباط آنها با یورش ازبکان به هرات و قتل خان استاجلوها (پدر خواندهٔ شاه عباس) بود. (منبع = شاه عباس اسطورهٔ ایرانی اثر دیوید بلو) شاه پس از آرام ساختن مرزهای شمال شرقی و اصلاحات در ارتش، شرایط را برای باز پس گیری غرب ایران از عثمانیان مساعد دید. ابتدا با روسها ارتباط برقرار کرد و درخواست عملیات همزمان علیه عثمانی نمود که روسها به دلیل جنگ لیون با این خواسته موافقت نکردند و تنها به چند عملیات ایذایی در مرز داغستان دست زدند.در این زمان مردم غرب (نهاوند، تبریز، ماکو و…) نیز شکایت از ستم عثمانیان به دربار ایران روانه ساختند.
بدین ترتیب شاه عباس تصمیم گرفت با عثمانی وارد جنگ گردد. پس از تشخیص ساعت سعد توسط جلال الدین محمد یزدی منجم باشی، ارتش ایران در ۷ ربیعالثانی سال ۱۰۱۲ از اصفهان حرکت کرد. در راه سپاه قزوین و اردبیل به شاه پیوست. شاه عباس با یک حرکت غافلگیرانه به تبریز هجوم برد و آن را متصرف شد.سپس از تبریز به ایروان تاخت؛ زیرا عثمانیان در آنجا تجمع کرده بودند. وقتی سپاه به حوالی ایروان رسید عثمانیان به سوی ایرانیان توپ شلیک کردند و سپاه ایران در جنگلهای اطراف موضع گرفت. در این مدت قلعه کوزچیفتح شد. همچنین سلطان محمد سوم عثمانی درگذشت و پسر شانزده سالهاش (سلطان احمد اول) به سلطنت رسید. در همین اوان، الکساندر امیر گرجستان کاختی و گرگین خان امیر گرجستان کارتلی نیز به اردوی شاهی آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند. سپاه ایران پس از چندی به قلعه ایروان حمله برد و پس از کشتن دو هزار نفر آن را متصرف شد. قلعه عتیق نیز که مقر اصلی عثمانیان به رهبری شریف پاشا بود تسلیم شد.
شاه عباس یکسال بعد (بهار ۱۰۱۵) به گنجه حمله برد و آن را تصرف کرد سپس با این که عثمانیان پل جوادوا بر رود کر را تخریب کرده بودند، از رود کر گذشت و به سوی شماخی رفته و آن را به محاصره گرفت. قلعه شماخی دارای برج و باروی بزرگی بود و دور تا دور قلعه راخندق کنده بودند و دروازه قلعه نیز پل متحرکی بود که آن را به هنگام هجوم دشمن میبستند. سپاه ایران برج و باروهای قلعه را با توپ و سنگ انداز - که سنگهای سی منی میانداخت - در هم کوفت و پس از آن که عثمانیان حدود ۳۰۰۰ نفر تلفات دادند، شهر به دست ایرانیان افتاد.
هنگامی که شاه عباس تصمیم به بازگشت به اصفهان گرفت، دست به کار دوراندیشانهای زد. به این ترتیب که مناطق ارمنستان و نخجوان را به بیابان لم یزرع و خشک تبدیل کرد و چشمهها را مسموم ساخت. این عمل باعث میشد که هرگاه عثمانیان از طریق ارزروم به ایران حمله کنند، دچار کمبود آذوقه گردند.
جنگ دوم با عثمانی
سلطان احمد اول عثمانی در سال ۱۰۲۶ به خلیل پاشا فرمان داد به دیاربکر رود و به جمعآوری سپاه برای حمله به ایران بپردازد. پس از چندی در ۲۲ ماه ذیالقعده همان سال، سلطان درگذشت و برادرش سلطان مصطفی به سلطنت انتخاب شد. سلطان جدید در نظر داشت که با ایران صلح کند و بدین منظور سفیر زندانی شده ایران را آزاد کرد.
هنگامی که خبر جمعآوری سپاه در دیاربکر توسط خلیل پاشا به شاه عباس رسید، به قرچغای بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان سپاه، دستور داد ولایات ارزروم و وان را غارت کرده تا سپاه عثمانی با مشکل آذوقه مواجه گردد که این کار به خوبی انجام شد.
دیری نگذشت که سران عثمانی سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و پسر بزرگ سلطان احمد اول (سلطان عثمان) را که دوازده ساله بود به سلطنت نشاندند. این سلطان نامهای دوستانه برای شاه عباس فرستاد که شاه آن را نپذیرفت.
در سال ۱۰۲۷ هجری قمری خلیل پاشا در رأس سیصد هزار نفر به آذربایجان هجوم برد. قرچغای خان که توان مقابله با او را نداشت بهتبریز عقب نشست و به فرمان شاه تبریز را ویران کرده و به طرف اردبیل عقبنشینی کرد. خلیل پاشا تبریز را گرفت و به سوی اردبیل پیش راند. قرچخای خان دستور مبارزه با دشمن نداشت و در این زمان خلیل پاشا ۳۵۰۰۰ سپاهی ترک و ۱۵۰۰۰ سپاهی تاتار را مأمور حمله شبانه به اردوی ایران کرد. در این هنگام یکی از سربازان عثمانی به نام علی بیگ که اصلاً ایرانی بود، این خبر را به ایرانیان رساند. قرچغای خان با سی هزار نفر به مقابله عثمانیان رفت و در یک حمله غافلگیرانه قوای آنان را در هم شکست و حدود هشتاد تن از سرداران ترک و تاتار را به اسیری گرفت.
خلیل پاشا پس از این شکست تصمیم به صلح گرفت. همچنین دستوری مبنی بر بازگشت به استانبول از جانب سلطان به او رسید. سپاهیان عثمانی درخواست عبور از مراغه و کردستان را برای بازگشت به کشورشان داشتند که با مخالفت شاه عباس مواجه گشت. سرانجام سپاهیان عثمانی از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند.
جنگ با گورکانیان هند
شاه عباس پس از سرکوب کردن ازبکان و تصرف خراسان میل داشت قندهار را نیز از هندیها طلب کند بدین منظور چندین سفیر با هدایای گرانبها به دربار هند فرستاد و قندهار را طلب کرد ولی جواب درستی به سفیران داده نشد.
شاه عباس که دانست با دوستی نمیتوان قندهار را به دست آورد، در ربیعالثانی سال ۱۰۳۱ به خراسان رفت و از آنجا به بهانه گردش و شکار عازم قندهار شد. شاه عباس پس از محاصره قندهار در مدت کوتاهی برجهای آن را با توپ در هم کوفت و شهر را در سه شنبه ۱۳ شعبان سال ۱۰۳۱ مصادف با ۲۰ ژوئن 1622 تصرف کرد
بازپسگیری خلیج فارس
شاه عباس پس از شکلدهی ارتشی نیرومند به نبرد با پرتغالیها که خلیج فارس و جنوب ایران را تصرف کرده بودند پرداخت فرماندهی ارتش ایران در این نبرد به عهده فرمانده دلیر امام قلی خان(گرجی) بود لشکر شاه عباس توانست بندر گمبرون (گمبرون واژهای پرتغالی به معنای خرچنگ است) را پس بگیرد امام قلی خان با حمله به جزیره هرمز و فتح کردن قصر پرتغالیها توانست پرتغال را شکست دهد.
مردم جنوب به پاس این خدمت بزرگ شاه عباس بندر گمبرون را به بندرعباس تغییر دادند تا یادگار دلاوریهای شاه عباس علیه متجاوزین پرتغالی باشد.
جنگ سوم با عثمانی
در سال ۱۰۳۱ هجری میان ینی چریها اختلاف افتاد؛ نتیجه آن که سلطان مصطفی یکمبار دیگر به سلطنت رسید و سلطان عثمان دوم پس از چهار سال سلطنت توسط ینی چریها به قتل رسید. سلطان در دور دوم سلطنت خود خواهان صلح با ایران شد.
در میان این شورشها و ضعف دربار عثمانی، شخصی به نام بکرسوباشی بر بغداد حاکم شد و از اطاعت عثمانیان بیرون آمد و خواهان پیوستن به ایران شد. سلطان، حافظ احمد پاشا را برای سرکوبی شورش بغداد اعزام کرد. در این هنگام صفی قلی خان حاکمهمدان شروع به پیشروی در بینالنهرین کرد و بدین ترتیب حافظ احمد پاشا ناچار به بازگشت شد ولی در حین رفتن به بکرسوباشی اطلاع داد که حکومت بغداد را به او واگذاشته و درخواست کرد مانع ورود قزلباشان به شهر گردد.
در این هنگام ینی چریها سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و سلطان مراد چهارم را به سلطنت نشاندند. سلطان جدید حکومت بکرسوباشی در بغداد را به رسمیت شناخت. بنابر این جنگی بین سپاه ایران و بکرسوباشی درگرفت و بغداد به تصرف ایران درآمد (یکشنبه ۲۳ ربیعالاول سال ۱۰۳۲ هجری).
شاه عباس از ضعف قوای عثمانی استفاده کرده به موصل لشکر کشید. پس از آن دیاربکر را متصرف شد و تا قلعه آخسقه در گرجستان پیش رفت. این فتوحات باعث شد سلطان، حافظ احمد پاشا را به جنگ صفویان بفرستد. سردار عثمانی پای قلعه بغداد از سپاهیان صفوی شکست خورد.
در سال ۱۰۳۷ هجری شاه عباس، امام قلی خان (بیگلربیگی فارس) را مأمور تصرف بصره کرد. امام قلی خان با سپاه بزرگی به سوی بصره شتافت. اهالی بصره سر به اطاعت گذاشتند و عثمانیان از ترس به قلعه شهر پناه بردند. در این زمان خبر فوت شاه عباس و انتشار آن میان قزلباشان باعث شد سپاه صفوی از بصره عقبنشینی کند.
مرگ
شاه عباس پیش از برآمدن آفتاب روز جمعه بیست و چهارم جمادیالاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری در کاخ اشرف درگذشت. عالم آرای عباسی دربارهٔ علت مرگ او مینویسد:
«چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید.»
به گفتهٔ برخی منابع شاه عباس پیش از مردن وصیت کرد که کالبدش را جایی دفن کنند که بر همه کس ناپیدا باشد. برخی منابع نیز مدعیاند کالبد او به نجف آورده و در آنجا به خاک سپرده شد. اما بسیاری منابع میگویند شاه عباس در مازندران درگذشت و تصمیم بر آن بود که کالبد وی به اصفهان آورده شود ولیکن به دلایلی در میانهٔ راه کالبد در کاشان دفن شد. هم اکنون نیز آرامگاهای قطعی شاه عباس در کاشان در امامزاده حبیب بن موسی برجاست و در آنجا به خاک سپرده گذاری شدهاست.
شاردن، جهانگرد فرانسوی که در زمان شاهعباس دوم از ایران بازدید کرد، میگوید: «رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا دوازده دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی و در جاهای مختلف دفن میکنند و جز دو سه نفر از نزدیکان، کسی از محل دفن پادشاه آگاه نیست.»
سیما
جان کارت رایت یکی از جهانگردان خارجی که در سال ۱۰۱۲ هجری قمری شاه عباس را از نزدیک دیده بود، در سفرنامه خود دربارهٔ ۳۴ سالگی شاه عباس چنین مینویسد:
«این شهریار جوان از لحاظ جسمانی و عقلانی هر دو نمونهای از کمال مطلق است. آدمی است میانه بالا، سیمایی سخت موقر و چشمانی تیز و نافذ دارد، سیه چردهاست و صاحب سبیلانی دراز. ریشش را میتراشد و ظاهرش حکایت از جنگاوری او دارد و طبعی سخت گیر دارد. چنانکه در نخستین برخورد، آدمی چنین میپندارد که جز بیرحمی و خشونت چیزی در خمیره وجود او ننهادهاند، اما در حقیقت طبعی فروتن و مهربان دارد، چنانکه به راحتی میتوان او را دید و با او سخن گفت. روش وی این است که در میان اعاظم امرای درباری آزادانه بر سر طعام مینشیند و از شکار و باز پرانی به همراه اعیان درباری و بزرگان و فرستادگان پادشاهان بیگانه حظ فراوان میبرد.»
دلاواله دربارهٔ شاه در میان سالگی مینویسد:
«موی و ابرو و سبیلش تا چهل و نه سالگی نیز سیاه بودهاست و با آنکه رنگ رویش از آسیب سفرها و جنگهای بی شمار به سیاهی گراییده بود، زیباییهای صورتش بر زشتیهای آن میچربید و بر روی هم قیافهای موقر و جالب و نجیب داشت. دستهایش مثل کارگران روستایی کوتاه و ستبر و سیاه بود و آنها را به رسم زمان حنا میبست. بر اثر رنجها و تلاشهایش در میدانهای جنگ، بر اثر افراط در شراب خواری و خفتوخیز بسیار با زنان و ابتلای به بیماریهای گوناگون (مالاریا، آبله، و امراض دیگر)
در دوران سلطنت پادشاهان صفوی تمام درآمد و عواید کشور در اختیار شخص شاه و تمام مخارج نیز به فرمان و تصویب او صورت میگرفت. خزانه دولت و آنچه از مالیاتهای گوناگون و عواید مستقیم و غیر مستقیم و درآمدهای رسمی و اتفاقی به خزانه داخل میشد، به شخص شاه تعلق داشت و میان عواید دولت و سلطنت امتیاز و تفاوتی نبود.
شاه از راههای گوناگونی برای خود و خزانه درآمد کسب میکرد که تعدادی از آنها به شرح زیر است:
- شاه از قلمرو استانهایی که در آن هیچ گونه علاقه ملکی نداشت، بعضی از عواید به نام «رسوم» میگرفت.[۵۹]
- گذشته از مالیات ارضی، مقداری از بهترین محصولات هر ولایت نیز همه ساله برای شاه فرستاده میشد. مثلاً از کردستان روغن، از گرجستان شرابهای گوناگون و غلامان و کنیزان زیبا، از خوزستان اسبان عربی، از گیلان ابریشم. اینگونه هدایا به «بارخانه شاه» معروف بود.
- حقوق اربابی، مثل عوارض حاصل از گلهها و عوارض پنبه و ابریشم که معادل یک سوم محصول بود.
- صدور محصول ابریشم ایران و فروش آن در کشورهای اروپا در انحصار شاه قرار داشت.
- ثلث عواید معادن و احجار کریمه و صید مروارید و دو درصد عواید مسکوکات و عواید حاصل از عوارض آب، مثلاً از رودخانهها و آبهای حوالی اصفهان میگرفتند و حاصل این عوارض در سال در حدود چهار هزار تومان بودهاست.
- جزیه که از غیر مسلمانان چه ایرانی چه خارجی گرفته میشد. به طور مثال هر یک از مردان ارامنه و یهود ناگزیر بودند که همه ساله مبلغی به عنوان جزیه بپردازند. میزان سرانه جزیه معادل یک مثقال طلا بود.
- عوارضی که از پیشه وران و اصناف گرفته میشد و به وسیله کلانتران هر شهر وصول میشد.
- حقوق راهداری که نخست برای ساختن و نگاهداری راهها و پلها وضع شد و کمکم افزایش پیدا کرده و منبع درآمد سرشاری برای خزانه گردید.
- عواید سازمان گمرک که در زمره درآمدهای خاص خزانه شاهی بهشمار میرفت. مثلاً در سواحل خلیج فارس ده درصد از قیمت اجناسی را که به ایران وارد میشد به عنوان عوارض گمرکی میگرفتند.
- عوارضی که از فروش تنباکو گرفته میشد. کشت تنباکو، ظاهراً در سال اول قرن یازدهم هجری در ایران متداول شد و در اوایل سلطنت شاه عباس رواج و رونقی نداشت ولی از اواسط سلطنت او کشیدن چپق و قلیان مرسوم شد. شاه عباس در سال ۱۰۲۷ هجری قمری به موجب فرمانی، کشیدن تنباکو و توتون را قدغن کرد. اما پس از مرگ او بار دیگر رونق گرفت.
- در آمدهای اتفاقی دیگر مانند پیشکشهایی که از طرف سفیران بیگانه و مخصوصاً حکام و فرمانروایان ولایات ایران برای شاه فرستاده میشد، یکی از منابع سرشار خزانه شاهی بود.
برای مثال، دلاواله دربارهٔ هدایای دون گارسیا دوسیلوا فیگوئروا در سفرنامه خود مینویسد:
«هدایای سفیر نزدیک به صد هزار اکوی اسپانیایی ارزش داشت و از این گذشته، سیصد بار شتر فلفل از هندوستان به رسم پیشکش آورده و در اصفهان به کسان شاه سپرده بود. هدایای او مرکب از مقداری ظرفهای طلا و نقره و بلور و احجار و جواهر قیمتی بود، از آن جمله در جعبهای شصت زنجیر گوناگون مزین به زمرد و الماس و انواع جواهر که شصت نفر حامل آن بودند، یعنی هر زنجیر را جوانی به دست گرفت، همچنین در میان هدایا، مقداری زین و لگام زر دوزی شده گران بها و تیر و کمان و تفنگهای فتیلهای و آلات جنگی مرصع دیگر دیده میشد و از آن جمله خنجر و شمشیری تمام مرصع به جواهر گرانبها بود که پادشاه اسپانی آن را تنها در روز عروسی خویش به کمر بسته بود و نیز از جمله هدایا مقداری ادوات گوناگون که در آهن کاری و نجاری به کار میبرند، به نظر میرسید. سایر هدایا مرکب بود از انواع جوشنهای فرنگی و نیزههای هندی و لباسهای گوناگون و تصاویری چند و از آن میان تصویری از «آن دتریش» ملکه تازه فرانسه و تصویر دیگر از دختر بزرگ پادشاه اسپانی که سفیر از جانب خود تقدیم شاه کرده بود.»
عالم آرای عباسی نیز دربارهٔ هدایای یوسف خان بیگلربیگی شیروان، مینویسد:
«پیشکشهای لایق از غلامان غلمان صفت یوسف لقا و حور وشان زلیخا صورت خوش سیما و اسبهای صبا رفتار و اشتران کوه کوهان باربردار و نقود وافره و اجناس و اقمشه و نفایس هر دیار و پوستینهای سمور و روسی گرانبها و تفنگهای قیمتی و امثال ذالک زیاده از احصاء و شمار از نظر اقدس گذرانیدند.»
- ضبط و مصادره اموال کسانی که مورد قهر و غضب قرار میگرفتند.
- استفاده از کار افراد به عنوان بیگاری، حال بدون مزد یا با مزد بسیار ناچیز، برای ساختن عمارات، کاخها، کاروانسراها. این رسم تا پایان حکومت صفویه نیز رواج داشتهاست.
- سهمی که از غنایم جنگی به دست میآمد.در اینباره عالم آرای عباسی دربارهٔ فتوحات گرجستان مینویسد:
«عساکر منصوره به تاخت و تاز رخصت یافتند و فوج فوج به بیشه و جنگل درآمده قریب به سی هزار اسیر و چهل هزار گاو و گوسفند به دست درآمد، و بعد از افراز خمس که به سرکار پادشاهی متعلق است، تتمه به عساکر اسلام تعلق گرفت.»
خصوصیات و مملکتداری
اقدامات در شهرها
نیشابور
شاه عباس سه فرمان تاریخی دربارهٔ مردم شهر نیشابور صادر کرد. متن سه فرمان شامل لغو و تخفیف مالیات، رفع مزاحمت عمال دولتی از مردم نیشابور است که بر روی سنگ نوشتههایی در مسجد جامع نیشابور نصب شدهاست.تعمیر و بازسازی و بنیان نهادن بناهایی در نیشابور به فرمان عباس اول صفوی بودهاست.
اصفهان
میدان نقش جهان، مسجد شاه (پس از انقلاب نام آن به مسجد امام تغییر یافت)، عالی قاپو، بخشهایی از چهل ستون، چهارباغ، پلهای رود زاینده رود، کانال کشی آبهای تونل کوهرنگ به سمت زاینده رود از آثار نیک اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشتهاست ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگی و هنر عصر صفوی میبالد چنانچه که در سال ۱۴۲۸ قمری «پایتخت فرهنگی دنیای اسلام» بود.
مشهد
شاه عباس همانطور که بسیاری از جهانگردان و مورخین اظهار داشتهاند فردی وطنپرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سالهای پس از آن احداث گردید. شاه مقرر داشت که هر یک از امرا که مایل به همراهی او در زیارت هستند میتوانند سواره بیایند. وی مشهد را به طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقتهای سفر حج و سخت گیریهای حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد. او هرگاه در خراسان بود به زیارت امام هشتم میرفت. شب زنده داری میکرد و کارهای خدام چون جارو کشیدن فرشها و خاموش کردن شمعها را خود انجام میداد تا سرسپردگی خود را نشان دهد.
مازندران
دیگر سرزمین خوش وقت مازندران است؛ زیرا شاه عباس همیشه به اینکه از طرف مادری مازندرانی بود افتخار میورزید؛ مادر او از اهالیساری - یا به روایت برخی، از اهالی اشرف - بود. بدین سان شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف (بهشهر امروزی) را به وجود آورد و عمارتهای کلاه فرنگی و بناهای زیبای عباسی را به وجود آورد و شاه که فردی گردشگر بود همیشه به آن جا برای شکار میرفت. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد - تا پیش از آن بارفروش (بابل امروزی) مرکز مازندران بود - و برای آن شهر کوشش بسیار نهاد - که آن شهر و ساری در هجوم روسها در دوران پطر کبیر در آتش خاکستر شد و ساری باری دیگر مرکزایالت مازندران گشت- شاه عباس از جاجرم در خراسان تا دشت مغان در اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به وسیله آن مازندران به رونق سابق بازگردد. همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا بهوسیله آن مازندران از هجوم ترکمنها در آرامش بسر برد؛ پیترو دلاواله در سفرنامه خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندران وصف میکند که تا به آن زمان در هیچکجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.
سایر نواحی ایران
وی راهها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راههای جدید همت گماشت؛ گرجیها و ارامنه را که در جنگ گرجستان به اسارت گرفت اختیار داد تا آزادانه در فرح آباد زندگی کنند و همچنین در کنار اصفهان زمین به آنها داد و آنها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمبرون را در سال ۱۰۲۳ و جزیره هرمز را به سال ۱۰۳۱ از تصرف پرتغالیها خارج ساخت. یکی از بزرگترین مشکلات شاه عباس بزرگ حکومت پرقدرت هه لوخان اردلان در کردستان بودکه ارتش شاه عباس نتوانست بر او غالب گردد.
اقدامات فرهنگی
او به شعر و نقاشی و موسیقی و معماری توجه داشت؛ و به علما و هنرمندان علاقه میورزید. ملاصدرا؛ میرداماد؛ میرفندرسکی؛ شیخ بهایی و… از فاضلان عهد وی بودند. شاه عباس مردی دیندار بود و به ویژه به علی بن ابیطالب سخت ارادت میورزید. گویند نسبت بهرعایا و زیر دستان مهربان بود. فرهنگ معماری هنوز نیز متأثر از آن دوره میباشد.
اقدامات او در پیشبرد تجارت با دول اروپایی
شاه عباس با خردمندی رقابتی بین مملکتهای اروپایی در سواحل خلیج پارس ایجاد کرد تا به وسیله آن دولت دیگری نتواند فرمانروای آنجا گردد و نیز به این وسیله بود که دست پرتغالیهارا از بندرعباس کوتاه کرد؛ نه فقط آنتونی شرلی را با حسینعلی بیک راهی اروپا کرد که هیچ نتیجه نداد و آنتونی شرلی به فیلیپ سوم پناه برد، بلکه بعد از آن رابرت شرلی و سپسنقدعلی بیک را به نزد شاهان اروپا راهی کرد؛ همچنین او برخلاف اجداد خویش فقط با اهل تسنن دشمنی داشت ولی با مسیحیان و پیروان سایر ادیان با گرمی برخورد میکرد و آنها را در انتخاب اسلام آزاد میگذاشت و اگرچه بسیاری در زمان او اسلام آوردند دلیل بر آن نیست که با زور به این کار مبادرت میورزید. او از ۱۵۸۸ تا ۱۶۲۹ به مدت بیش از ۴۰ سال سلطنت کرد. موفقیت او در متحد کردن مردم اش و دادن احساس سرنوشت مشترک به آنها لااقل به اندازه عمق موفقیت هم عصران او، الیزابت اول در انگلستان و فیلیپ دوم در اسپانیا بود. او جادههایی احداث کرد که تجار اروپایی را به شهرهای ایران آورد. کارگاه هائی برای تولید ابریشم، سفال و دیگر محصولات بنا کرد.
سختگیریهای شاه عباس
شاه عباس اگر چه با مردم و رعایا مهربان بود ولی آنچه که معلوم است حکایت از آن دارد که فردی دقیق و سخت گیر - به ویژه در خانوادهاش – بود. پدر خویش را به زندان محبوس ساخت، دو برادرش را نابینا کرد، پسرش را به ظن آنکه علیه وی شورش کند کشت، دو پسر کوچکش را نابینا کرد و پسر دوم او نیز در زمان حیات وی مرد.
شاه عباس پس از نابودی سپاهش به دست گرجیهای جنگاور در صحرای «مارتقوپی»، مشغول جمعآوری سپاه شد و با دویست هزار مرد جنگی به گرجستان لشکر کشید و عدهای از گرجیها را قتلعام کرد و دویست هزار گرجی را (به عنوان اسیر) به داخل ایران کوچانید و مخصوصاً دستور داد که هر یک از این اقوام را به ولایتی که در آن آب و هوا و شرایط زندگی با وطن اصلی ایشان شبیه باشد انتقال دهند. (به همین خاطر در ابتدای ورود گرجیها به ایران، آنها را در «مازندران» که گمان میرفت از لحاظ آب و هوایی همانند گرجستان است، سکونت دادند ولی با نامساعد بودن آب و هوا اکثر آنان به شهرستانهای داخلی ایران روانه شدند)سپس عدهای از آنان را جهت حفظ پایتخت از حملات و غارتگریهای اقوام لر و کرد همچنین به دلیل آب و هوای مساعد و مزارع و شکارگاههای مناسب به فریدن (غرباستان اصفهان امروزی) مهاجرت داد، تا هم انتقام نابودی سپاهش را در مارتقوپی از جنگاوران گرجی بگیرد، و هم آنان را سدی در مقابل یورشهای اقوام لر قرار دهد، و نیز بهترین روش از بین بردن فرهنگ آنان، که آنان را در مجاورت اقوام ارمنی، لر، ترک، فارس و عرب قرار بدهد.
خانواده
همسران
شاه عباس در طول زندگانی خود دوازده بار به صورت رسمی ازدواج کرد. او به بانوان گرجی علاقه زیادی داشت و حرم او دارای کنیزان گرجی، ارمنی و چرکسی بود.
اولین ازدواج شاه عباس در سن شانزده سالگی، با بانویی چرکس به نام تامار خانم ازدواج کرد .
دومین و سومین ازدواج شاه عباس در سن هجده سالگی و در یک شب با دوتن از شاهزاده خانمهای صفوی، مهدعلیا خانم دختر عمویش دختر مصطفیمیرزا و اغلان پاشا خانم دختر سلطان حسین میرزا پسر بهرام میرزا برادر کوچک شاه تهماسب بود.
ازدواج چهارم شاه عباس در سال پنجم سلطنتش با خواهر شاه وردی خان لر که بر ضد شاه شورش کرده بود ازدواج کرد. بانو بیوه برادر مقتولش حمزه میرزا بود.
ازدواج پنجم شاه عباس با فخرجهان بیگم شاهزاده گرجی که قبلاً صیغه شاه شده بود به صورت رسمی ازدواج کرد. این بانو مادر زبیده بیگم بود.
ازدواج ششم شاه عباس در سال ۱۰۰۵ هجری با هلنا خانم دختر یکی از نجیبزادگان گرجی به نام عبدالغفار خان ازدواج کرد و از بتن این بانو محمدرضا میرزا خدابنده چهارمین پسر شاه بدنیا آمد.
ازدواج هفتم شاه عباس با یاکهان بیگم دختر مریم بیگم و خان احمد گیلانی که شاه سیزده سال قبل او را برای فرزند خود محمدباقر میرزانامزد کرده بود و شاهزاده از ازدواج با این بانو سرباز زده بود، ازدواج کرد و مادر ملک نسا بیگم آخرین فرزند شاه بود.
ازدواج هشتم شاه عباس با دختر گرگین خان امیر کارتلی ازدواج کرد. این بانو بعد از اسلام آوردن به لیلی سلطان و فاطمه سلطان معروف شد.
ازدواج نهم شاه با نواده الکساندرخان، مارتا خانم که دختر داوود خان و کتایون بود، در سال ۱۰۱۳ هجری ازدواج کرد.
ازدواج دهم و یازدهم شاه عباس در ربیع الاول سال ۱۰۱۶ هجری با دختران رستم خان امیر داغستان و معصوم خان والی طبرستان بود.
ازدواج دوازدهم شاه عباس در ربیع الاخر سال ۱۰۱۹ هجری با خواهر قبادخان سردار کرد ازدواج کرد.
بیشتر پادشاهان صفویه و افشاریه با دختران گرجی تبار ازدواج میکردند؛ که یکی از دلایل این مسئله را میتوان تقویت نسل برای داشتن لیاقت سلطنت دانست.
پسران
- محمدباقر صفی میرزا، پسر بزرگ شاه عباس یکم، در چهارشنبه ۱۲ ماه شوال سال ۹۹۵ هجری در مشهد از مهدعلیا بیگم متولد شد. در یک سالگی اسماً حاکم خراسان بود و در پنج سالگی حاکم همدان شد. وی در اواخر جمادیالاول سال ۱۰۱۰ صفی میرزا با دختر دوم شاه اسماعیل دوم عقد کرد. او در سوم محرم سال ۱۰۲۴ هجری به فرمان پدرش به قتل رسید. او دو پسر داشت: سلطان حسن میرزا دومین پسر شاه عباس است که در بهار سال ۹۹۷ هجری در لاریجان به دنیا آمد. او در کودکی در سال ۱۰۰۰ هجری در فارس درگذشت. لقب وی تهماسب میرزا بود.
- سلیمان میرزا از فخرجهان بیگم
- سام میرزا (شاه صفی) از دلارام خانم
- سلطان حسین میرزا سومین پسر شاه عباس است که در سال ۱۰۰ هجری در قزوین به دنیا آمد. وی در ۱۳ سالگی در اصفهان از دنیا رفت.
- سلطان محمد میرزا چهارمین پسر شاه عباس است که در دهم شعبان ۱۰۰۶ هجری از هلنا خانم بانوی گرجی بهدنیا آمد. او در اصفهان رشد کرد. شاهزاده دارای دو لقب رزوک میرزا و خدابنده میرزا بود. محمدرضا میرزا در رجب سال ۱۰۳۰ هجری به فرمان شاه عباس کور شد. وی در سال ۱۰۴۲ هجری به فرمان شاه صفی کشته شد. او یک دختر داشت، سلطاناسماعیل میرزا پنجمین پسر شاه عباس است که در هشتم ربیعالاول ۱۰۱۰ متولد شد. او در دوازده سالگی در اصفهان بیمار شد و در جمادیالثانی سال ۱۰۲۲ درگذشت.
- گوهرشاه بیگم، با قاضی اصفهان ازدواج کرد.
- امامقلی میرزا ششمین پسر شاه عباس است که در روز ۲۷ جمادیالاول سال ۱۰۱۱ هجری قمری از تامارا خانم بهدنیا آمد و در اصفهان رشد کرد. وی از سال ۱۰۳۰ تا ۱۰۳۶ ولیعهد سلطنت بود و در سال ۱۰۳۶ شاه فرمان کور کردنش را صادر کرد. وی درسال ۱۰۴۲ هجری به فرمان شاه صفی کشته شد. او یک پسر داشت:
- نجفقلی میرزا که همراه با پدرش به قتل رسید.
دختران
- شاهزاده بیگم دختر بزرگ و فرزند ارشد شاه عباس بود. وی به همسری میرزا محسن رضوی متوالی مشهد درآمد و درسال ۱۰۳۸ فوت شد. او دو پسر داشت:
- میرزا ابوالقاسم رضوی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- میرزا الغ بیگ رضوی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- زبیده بیگم دومین دختر شاه عباس است، وی درسال ۹۹۵ هجری از فخرجهان بیگم بدنیا آمد. او به عقد عیسی خان صفوی از نوادگانمعصوم بیگ درآمد. زبیده بیگم در سال ۱۰۴۲ بهفرمان شاه صفی مسموم شد. او صاحب سه پسر و یک دختر بود:
- جهانبانو بیگم همسر سیمون خان کارتلی بود و یک دختر داشتند
- عزشرف بیگم که ازدواج کرد با عبدالله مرعشی و آنها یک پسر داشتند
- سید محمد میرزا صفوی، در سال ۱۰۴۱ اعدام شد.
- سید علی میرزا صفوی، در سال ۱۰۴۱ اعدام شد.
- سید معصوم میرزا صفوی، در سال ۱۰۴۱ اعدام شد.
- جهانبانو بیگم همسر سیمون خان کارتلی بود و یک دختر داشتند
- خانآغا بیگم دختر سوم شاه عباس است او درسال ۱۰۱۷ هجری با سلطان العلما مشهور به خلیفه سلطان ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و چند دختر بود.
- رفیعالدین خلیفه سلطانی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- محمدحسین خلیفه سلطانی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- سیدعلی خلیفه سلطانی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- ابراهیم خلیفه سلطانی، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- … بیگم، با میرزا ابوالقاسم رضوی ازدواج کرد.
- حوا بیگم، چهارمین دختر شاه عباس است. حوا نخست همسر میرزا رضی شهرستانی صدر بود و پس از مرگ وی درسال ۱۰۲۶ هجری قمری، به عقد برادرزاده او، میرزا رفیع درآمد و همسر او بهمقام صادارت رسید، حوا بیگم درسال ۱۰۲۹ فوت شد. او سه پسر داشت:
- میرزا محمدطاهر، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- میرزا محمدصادق، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- میرزا محمدباقر، درسال ۱۰۴۱ نابینا شد.
- شهربانو بیگم پنجمین دختر شاه عباس است، وی درسال ۱۰۱۷ با میر عبدالعظیم پسر میرحسین خان مازندرانی که از نزدیکانخیرالنساء بیگم بود ازدواج کرد و همسرش داروغه اصفهان بود، شهربانو بیگم درسال ۱۰۷۵ فوت شد. یک پسر داشت:ملکنسا بیگم ششمین دختر شاه عباس بود؛ وی همسر اسیر شهرستانی بود و درسال ۱۰۳۸ فوت شد.
- میرزا کاظم خان، درسال ۱۰۴۵ کشته شد.